خلاصه رمان: دانلود رمان آذرخشی میان رگهایم _ من آرمیتا دختری که هیچوقت محبت ندیدم، ولی با باز شدن پام توی شرکت آذرخش همچی تغییر کرد. درست مثل آذرخش زد وسط زندگیم و همچی از این رو به اون رو شد. دانلود رمان آذرخشی میان رگهایم قسمتی از رمان: به لیوان تو دستم خیره شدم، سالها بود به این تنهایی عادت کرده بودم کمی از قهوه خوردم، تلخ بود ولی در عین حال داغ تلخ درست مثل زندگیم بعد از خوردنش انداختمش تو ظرفشویی به ساعت رو دیوار نگاه کردم اینم یه روز دیگه که قرار پشت سر بزارم به اتاقم رفتم یه مانتو مناسب برداشتم با شلوار مشکی به جایی که کفشام رو میذاشتم نگاه کردم زیاد نبود یعنی اندازه کفشای بقیه دخترا نبود من ...
