خلاصه رمان:
دانلود رمان متولی عشق کلاس ها تموم شده بود و طبق معمول من و پریسیما و ارغوان می خواستیم با هم بریم خونه. ارغوان سوئیچ ماشینشو از کیفش در آورد و رو به ما گفت: بچه ها وایستین ماشینو اول روشن کنم بعد سوار شین. باشه اَري جان. روشنا صدبار بهت نگفتم منو اري صدا نکن؟بابا اسم من ارغوانه نه اَري! خب چیکار کنم به زبونم نمیاد بگم ارغوان،همون اَري خوبه...درست نمی گم پري جون؟
پریسیما پشت چشمی برام نازك کرد و همزمان گفت:
-پري نه،پریسیما.
-نخیرهمون پري!بارالها،واقعا ازت ممنونم که اسم دوتا دوستاي صمیمیم اینقدر باحاله...اَري و پري...
ارغوان پاشو به زمین کوبید و با حرص گفت:
-ههههه و درد!
-زیاد حرص نخور،به جاش ماشینتو روشن کن خسته شدم.
ارغوان نشست پشت فرمون،اما هرچی استارت ...