خلاصه: دانلود رمان آرام جانم از آخرین موسسه هم بیرون اومدم و با حرص، در شیشه ایشو به هم کوبیدم. صدای معترض نگهبانو شنیدم که گفت: -آقا چه خبرته؟ یکم آروم تر! به طرفش برگشتم و چشم غره ای رفتم، که با دیدن قیافه م ابروهای در هم گره خوردش باز شد و متعجب، نگاهم کرد. -تو... دختری؟ پوزخندی زدم و راهمو ادامه دادم. اینم از آخرین جایی ک مد نظرم بود. اینا هم دنبال یه دختر مامانی و عسل و پایه می گشتن. من با این تیپ و قیافه به چه دردشون می خوردم؟ فقط یه وصله ناجور بودم بین همه اون آدمای لاکچری و باکلاس داخل موسسه و شرکتاشون. دیگه کم آورده بودم، حوصله بحث و دفاع از حقوقمو هم نداشتم.هر ...
