خلاصه:
دانلود رمان ثمره صبح از خواب بیدار شدم. صدای گریه ی ثمره از اتاقش میومد. باز دوباره بد خواب شده بود. آهی کشیدم و به اتاقش رفتم. بچم داشت از گریه هلاک میشد انقدر هق هق میکرد. بغلش کردم: ناز مامان برای چی گریه میکنی. مظلومم غصه نخور همه چیز درست میشه. تاوان اشتباه همه رو نباید تو بدی کوچولوی من... نفس من...
با چشمای مظلوم و مشکی که حالا پر اشک شده بود به من نگاه کرد!
با گفتن این کلمات من انگار همشو متوجه شده بود. انگار تایید میکرد و بهم امید
می داد. ساعت ۷ صبح بود باید میرفتم سر کار. ثمره رو باید میزاشتم پیش مامانا.
بچه رو بغل کردم و آمادش کردم. زنگ زدم به آژانس... ...