خلاصه داستان:
دانلود داستان کوتاه تلخ شاید کمی شیرین _ پروانه دختری کوچک و پاک است که درگیر مشکلات بزرگی میشود؛ به دنبال عشق در خانوادهاش میگردد! اما دستان بیرحم زمونه او را زخمی کرده و شادی را از زندگیاش گرفته.
دانلود داستان کوتاه تلخ شاید کمی شیرین
قسمتی از داستان:
کفشهامون رو پوشیدیم و به راه افتادیم.
روز خیلی سردی بود، از آنجا که کاپشن نداشتیم لرزیدیم و رفتیم. توی راه شهریار (پسری که دوستش داشتم) رو دیدیم.
– سلام خانوم خانوما چرا قیافهات گرفتهست.
سرم رو انداختم پایین و جوابش رو ندادم، قلبم داشت تندتند میزد از این میترسیدم که پگاه شهریار رو به بابا بگه و بابا منو قطعاً میکشه.
شهریار هم که بیخیال بشو نبود، قدمهام رو بلندتر برداشتم و پشت کردم بهش، پشت سرم رو نگاه کردم با اشاره رو بهش گفتم:
– برو مزاحم نشو خجالت بکش.
شهریار متوجه شد که خواهرم دهانلقه راهش رو کشید و داستان عاشقانه رفت.
منم اول پگاه رو رسوندم مدرسهش و را افتادم. مدرسهی اون تا دبیرستان من یهکم فاصله داره. شهریار دوباره اومد.
– چرا انقدر تابلو بازی میکنی؟ اگه خواهرم میفهمید و همهچیز رو به بابام لو میداد اون موقع بابام منو میکشت.
– هزار بار بهت گفتم بیا این گوشی رو بگیر، اما گوشِت بدهکار نیست که.
– اگه گوشی رو ببینن دستم که کلاً منو میکشه تو بابام رو نمیشناسی خیلی آدم عصبیای هستش.
– پس بزار بیام خواستگاریت چرا نمیذاری بیام؟ به اینم گیر میده بابات دختر دیوونهم کردی خب پس بیا باهم فرار کنیم میای؟
– کجا بریم آخه اصلاً دیگه خسته شدم باشه بریم از اینجا.
– خب پس بیا این گوشی رو بگیر تا قرار بذاریم و بریم.
– نه میترسم لو بره گوشی.
پیشنهاد میشود
دانلود داستان کوتاه اینجا کسی ما را نمی بیند
دانلود داستان کوتاه باتلاق افیونی
داستان کوتاه آقای لژیونر من | زینب زاهد