معرفی رمان:
رمان یکی برایم بماند _ پریناز داستان، دختری دور مانده از ناپاکی این جهان و غرق در تنهایی نفرتبار خودش است. حالا با گذر زمان و از دست داد پدرش، تنهایی بیشتر از هر زمانی دهان کجی میکند و پریناز ناچار به جبر روزگار تصمیم میگیرد به هر قیمتی به رنگ نحس تنهایی پایان ببخشد.
رمان یکی برایم بماند
قسمتی از رمان:
از وقتی یادم میاد تو این دنیای بزرگ به معنای واقعی کلمه پرکس و بیکس بودم. مامان پنج سال پیش مُرد، مریض شده بود. کسی به من نگفت چش بود. اصولاً هیچوقت چیزی بهم نمیگفتن. ما بخاطر کار بابا زادگاهمون رو ترک کردیم.
اقواممون تهرانن فقط ماییم که اهوازیم. من دلم نمیخواد از اینجا بریم. اینجا یکی_دوتا دوست دارم، اونجا همینها رو هم نداشتم. ما وضع مالی خوبی داریم. خونهی ما بزرگ و دوبلکسه. با یه باغ بزرگ پر از گلهایی که از همه رنگ بودن و باغ رو جلا میدادن.
تموم این گلا رو از وقتی که عقلم کشید، خودم میکاشتم. درخت اکالیپتوس و نخلی که همیشه با خوشحالی اینجا بودن و یه تیر چراغ یه گوشش بهش نور میداد. من یه اتاق خیلی بزرگ دارم که توش یه تخت با روکش آبی و پنجرهی بزرگی که با حریر سفید پوشیده شده بود و یه ردیف کمددیواری کرم رنگ بود.
اتاق من طبقهی دوم بود و تنها اتاقی بود که وقتی پنجرهی بزرگش رو باز میکردی باغچهی زیبام رو میدیدی. آرش برادرمه، برادر بزرگم. اون ده سال از من بزرگتر بود. چشمای میشی و ریز بابا رو داشت.
با بینی قلمی و لبهای باریک، قدبلند و لاغر بود و موهای صاف و سیاهی داشت که دائم رو به بالا حالتشون میداد. حالا بابا داره خودش و زنش رو پیش داییم، تهران میفرسته.
پیشنهاد میشود
رمان در ژرف جامعه چه میگذرد؟ | کوثر ولیپور