خلاصه: دانلود رمان صحرا ویران کردی و رفتی به سان سیلی ویرانگر که خرابه های دلم را با خاک یکسان کرد چگونه گذشتی ز من؟ ناروا بود و بس ستم بدی نکردم و لایق بدی دیدن نبودم کسی غمخوار نبود ...همدرد نبود ...همدم نبود به راستی نبود ویرانه ای همانند من من ماندم و دنیایی از سکوت من ماندم و قلبی پاره پاره من ماندم و موی سپیدی که از هجرانت برایم به یادگار گذاشتی به راستی بد نکردم ،به راستی تلخ نبودم اما شاید شیرینی ام جانت را از هم گسیخت به راستی یوسف سنگدلی بودی عصاره ی جانم را فشردی و رفتی برگشتنت باشد زمان حساب دادنت زمانی که دل ناکامم چشمهایش را ببندد و بلند فریاد بزند *قصاص* آخ از دل ،امان ...