خلاصه: ترنج با باری از گذشتهای تاریک که روی شانههایش سنگینی میکند، داستان آلباسی رمان عاشقانه که از شهر زادگاه خود برای فرار از تهمتها راهی سفر به روستایی محروم میشود؛ روستایی که در دل خود حوادث و اتفاقات ناگواری برایش به ارمغان میآورد. آیا ترنج در این روستا آرامش گم شده خود را دوباره مییابد؟ یا در کوران حوداث آنچه را که هم دارد از دست خواهد داد؟ دختری رنج میکشد... از میان تاریکی قرعه به نام اون میافتد؛ تا بازگردد به شومی...! مگر میشود فراموشکارِ یک راز وحشتناک بود؟! فرار از خود مگر ممکن است؟ بیا و شجاعانه با سرنوشت روبهرو شو...! قدری محکم باش! همیشه فرار راه حل خوبی نیست! گوشها را آماده کردهایم؛ چشمها را جلا دادهایم، تا درکنار رنجهای زندگی تا رسیدن به ...