خلاصه: دانلود رمان دلی نمونده بشکنی کلید رو که از مشاور املاک گرفتم دیگه سر از پا نمی شناختم. جوری راه می رفتم که انگار رو ابرها دارم پرواز می کنم و ماهان هم به تمام این بچه بازی های من می خندید. اینقدر از خانواده ات خسته شدی که حالا واسه زندگی مجردی اینجور خرذوق شدی؟ لوس نشو ماهان! میدونی که چقدر همهتون رو دوست دارم اما اینکه حس کنی اینقدر بزرگ شدی که مستقل میشی یه چیز دیگهست. دوباره اخماش رو تو هم کرد. - اگه به من بود که الان تو خونه نشسته بودی، چادر گلدارت هم سر کرده بودی و منتظر بودی صدات کنیم، چایی بگردونی واسهی خواستگارت. مثل هر دختر ایرونی اصیل دیگهای. اما چه کنم که مامانخانم اصرار ...
