معرفی رمان: رمان دامی از جنس خنده‌ هایش _ ماهین با قلب مهربون و همه‌ی ذوقِ زندگی و انرژی مثبت‌هاش، درد عمیقی رو از بچگی به دوش می‌کشه... . اون مثل بیشتر دخترها دنبال مد و ظاهر امروزیه، درحالی که داره روزمرگی‌هاش رو می‌گذرونه خیلی اتفاقی در محیط کار مذهبی قرار می‌گیره و روز اول خانمی اون رو بخاطر ظاهر امروزیش مورد قضاوت قرار میده، حالا این دختر نمی‌تونه بی‌تفاوت باشه و قطعاً با یک‌دامِ ظریف این قضاوت رو تلافی می‌کنه.   رمان دامی از جنس خنده‌ هایش   قسمتی از رمان: صدای خنده‌هامون کافه‌ی فسقلی و کم نور رو پُر کرد. تینا با ناخن‌های کاشته شده و لاک قرمز خورده‌اش نیشگون محکمی از بازوی نیمه ورزشکاری مهرنوش گرفت و بین خنده‌های بقیه غُر زد. - جونم ...

  • دامی از جنس خنده‌ هایش
  • نفیسه سادات امیرلطیفی
  • ریحانه ن‌ف
  • تعداد صفحات : 1516
  • عاشقانه / طنز
  • بازدید: 40141
ادامه و دانلود

مقدمه: دلنوشته باز می آید بهار _ بهار، فصلی است که هرگاه با آمدنش مرا به اندیشه کردن در کار خالق بی‌همتا تشویق می‌کند. هرچند این فصل، یک فصل حیرت‌انگیز، از نوع خود است و خاطرت خوشی از خود به جای می‌گذارد.   دلنوشته باز می آید بهار   قسمتی از دلنوشته: و قلم، در حیرت زیبایی و درخشش این فصل می‌ماند و بهت‌زده منتظر کسی می‌ماند تا جوهر خشک شده‌اش ‌را بر روی کاغذ سپیدی به نمایش بگذارد و اثری زیبا را به عنوان تشکر از خالق یکتایش به رشته تحریر در بیاورد. *** باز بهار، به قصد دادن فرصتی دوباره به طبیعت خود را نشان داد و نسیم‌های آرامش‌بخشش را به سمت ارشد مخلوقات روانه نمود. *** دل‌ها با بوی خوش گل‌های محمدی به آرامش می‌رسند و قلب‌ها ملایم‌تر می‌تپند. و بهار، با دیدن آرامش خاطر ذهن او زمان رفتنش را مشخص می‌نماید. *** هربار ...

  • دلنوشته باز می آید بهار
  • حبیب آذرگشسب
  • صبا عباسی
  • تعداد صفحات : 21
  • عاشقانه
  • بازدید: 1651
ادامه و دانلود

معرفی رمان: رمان دراکولا _ تمام اتفاقات عجیب و رعب‌آور هنگامی به وقوع می‌پیوندند که جانسون هارکر سفر کاری‌اش به یک شهر را آغاز می‌کند. او وقتی نام مکانی که باید در آن بگذراند را به ساکنان شهر می‌گوید، شاهد رفتار عجیب و وحشت‌زده‌ی آنان می‌شود؛ اما بی‌اهمیت از کنار آن می‌گذرد. همین واکنش بی‌اهمیتش هم باعث به وقوع پیوستن اتفاقات تلخ و ناگوار برای خودش و اطرافیانش می‌شود. او می‌تواند خودش را از آن حوادث نجات دهد و از مهلکه جان سالم به در ببرد؟   رمان دراکولا   قسمتی از رمان: خورشید روی پوشش سبزی کوه‌های کارپاسیان نورنمایی می‌کرد. جایی بالای اون کوه‌ها، عمارت دراکولا قرار داشت؛ مکانی که کانت زندگی می‌کرد. کالسکه‌ی بیستریز من رو به بورگو پاس می‌برد. محلی بود که با ...

  • دراکولا
  • BRAM STOKER
  • رها امینی
  • تعداد صفحات : 67
  • فانتزی / ترسناک
  • بازدید: 5901
ادامه و دانلود

مقدمه: دلنوشته گاهی هم با خدا _ بهتر نیست اندکی لحظات را با خدا بگذرانیم؟ خدایی که خدایی کرد و ما بندگی‌اش را سبک شماردیم؟ بیایید حداقل در این چند دقیقه با خدا باشیم و مثل خودش که همیشه به یادمان است حداقل ذره‌ای به یادش باشیم...   دلنوشته گاهی هم با خدا     قسمتی از دلنوشته: و خدا اینجاست... دقیقا همین بالای سر ما... کافی است کمی سرت را بالا بگیری... می‌بینی که با چه اشتیاقی نگاهت می‌کند... به دستت، به پات، به انگشتانت، به چشمانت و به تمام داشته‌هایت بنگر... می‌توانی انکار کنی که بهترینش را به تو نداده؟ نباید چشم ببندی و با تمام وجود فریاد بزنی "خدایا شکر"؟؟ میان این همه آدم که دوستشان داری می‌توانی کسی را پیدا کنی که بیشتر از خدا دوستت داشته باشد؟ یا اصلا می‌توانی ...

  • دلنوشته گاهی هم با خدا
  • t.sh
  • ستاره سیاه
  • تعداد صفحات : 29
  • عاشقانه
  • بازدید: 1483
ادامه و دانلود

معرفی رمان: رمان درخشش شب تارم _ داستان در مورد دختری هست که خیلی ناخواسته وارد بازی میشه که اصلا ربطی بهش نداره و اصلا نمی‌دونه چرا و چطوری سر از این بازی شوم درآورده ولی یه چیز رو خوب می‌دونه، مقاوم باید بود. شاید میشه اینجوری گفت که این دنیا ارزش اینو نداره که برای خواسته‌ت نجنگی و عقب بکشی!   رمان درخشش شب تارم   قسمتی از رمان: پا روی پا انداخته بودم و همین‌طور داشتم چیپسم رو می‌خوردم و به دعوای عمه و مامان نگاه می‌کردم. گاهی هم یه لبخند ریز می‌زدم ولی چون می‌ترسیدم به چوخ برم، زود جمعش می‌کردم تا چیزی نشه که عمه دوباره شروع کرد. - ببین الهام، این درست نبود تو جلوی همه فامیل به من بگی زینت. اسم ...

  • درخشش شب تارم
  • زهرا تاجیک
  • آرزو توکلی
  • تعداد صفحات : 288
  • عاشقانه / طنز / پلیسی
  • بازدید: 37920
ادامه و دانلود

مقدمه: مجموعه دلنوشته های دلتنگ خاک سرد _ دلتنگم، برای خاک سرد...؛ برای خاک سرد در هوای زمستان، زمستانی به سردیِ قطب شمال! فردی عزیز در زیر خاک، دل مرده‌ام کرده است؛ نه راهه برگشت دارد و نه من می‌توانم به کنارش بروم. دلتنگم... برای آن سنگ قبر، برای آن خاک سرد...!   مجموعه دلنوشته های دلتنگ خاک سرد   قسمتی از داستان: غمگین... خیره می‌شوم به آن خاک سرد؛ همان خاکی که عزیزم را در خود مخفی کرده است... ‌. من دلتنگ این خاک بودم؟ این‌جا که کسی نیست!​ *** عزیز دل... آغوشت گرم و خاکت سرد، صدایت رسا و اشک‌هایم آرام. چرا رفتی؟ خاک تو را بیشتر دوست داشت؟ برگرد... قول می‌دهم بیشتر در آغوش بگیرمت... .​ *** همه می‌گویند برای شادیِ روحت؛ نه جسمت... قرآن بخوانم، دعا بخوانم، خیرات بدهم...! من؛ امّا... فقط اشک می‌ریزم.​ *** آری، باید اشک‌ها را جاری ساخت... . شاید با ریزش اشک‌هایم، سوزِ قلبه ...

  • مجموعه دلنوشته های دلتنگ خاک سرد
  • ماه راد
  • شادی روحبخش
  • تعداد صفحات : 26
  • عاشقانه
  • بازدید: 1059
ادامه و دانلود

معرفی رمان: رمان اصیل و خونخوار جلد اول _ «هر لحظه ممکن است سرنوشت، داستان زندگی‌ات را عوض کند!» این جمله حکایت دختری‌ست که تنها با سفر کردن به یک روستای متروک، سرنوشت و داستان زندگی‌اش را تغییر داد. افسانه، دختری که بدون اطلاع داشتن از حقایقِ وهم‌آلود آن روستای خونین و جهنمی، پا به آن‌جا می‌گذارد و ناخواسته درگیر ماجراهای فراوانِ خطرناکی می‌شود. پی به حقیقت‌های مخفیِ عجیب و کهنه‌اش می‌برد. زندگی‌اش با موجوداتی عجیب و افسانه‌ای یکی می‌شود. برای بقا و زنده ماندن باید بجنگد و درنهایت، قلبش گرفتار عشقی ممنوعه، خون‌آلود و سراسر خطر می‌شود! عشقی که ممکن است حاصل نبردهای خونین و یک آینده‌ی سیاه باشد!.   رمان اصیل و خونخوار جلد اول   قسمتی از رمان: تندتند شروع به دویدن کردم و دستم رو ...

  • اصیل و خونخوار جلد اول
  • کیمیا وارثی
  • فاخته
  • عاشقانه / فانتزی / ترسناک
  • بازدید: 11750
ادامه و دانلود

مقدمه: مجموعه دلنوشته در یک قدمی هبوط _ می‌شناسم این منِ خودنما را! این منِ زنده‌نما را، این بنی آدم پر دردوبلا را. آه از حسرت و درد برمی‌خیزد از سینه؛ فقط یک‌دم دارد نوای این خدا را.   مجموعه دلنوشته در یک قدمی هبوط   قسمتی از دلنوشته: گویند در این حوالی مرده‌ای زندگی می‌کند‌! مرده‌ای که نفس‌هایش سرد و متحرکی بیش نیست. ای مردم، به خدایی که خدای من و شماست؛ دروغ گفتن و زنده‌زنده به گور کردن، خوب نیست! دل که مُرد، گویی عالم برایم مرده است. من را که دفن کردید، الان به تماشای چه نشسته‌اید؟! *** سردی که به رگ‌هایم سرایت کرد، هی جریان پیدا کرد و به قلبم نفوذ کرد. قلب منجمد شده‌ام، یک بار که سنگین ضربه خورد! دیگر مرگم فرا می‌رسد. *** تپش‌های قلبم کم شده... درد عجیبی در این سینه شکافته شده، فدای دعاهای نیک مردم! آنقدر خوب ...

  • مجموعه دلنوشته در یک قدمی هبوط
  • بانو منصوری
  • زهرا.د
  • تعداد صفحات : 17
  • عاشقانه
  • بازدید: 858
ادامه و دانلود

معرفی رمان: رمان حزین _ ماهی، دختر رها شده‌ای که سال‌هاست دنبال خانواده گم شده‌اش می‌گردد. در میان این جست‌و‌جو، مردی عجیب زندگی او را در طی یک سانحه نجات می‌دهد و این سرآغاز ماجراهای عجیب و غریبی برای ماهی قصه ماست.   رمان حزین   قسمتی از رمان: خانواده‌ام مرا روز آخر شهریور توی شلوغی فرودگاه رها کردند. مدت‌ها با لباس آبی چین‌دار روی صندلی فایبرگلاس نشستم و به درب شیشه‌ای زل زدم تا بیایند و مرا با خود ببرند. مثل آدم کوکی به ازدحام مسافران و خانواده‌هایشان که برای بدرقه یا استقبال آمده بودند، نگاه کردم. ‌اشک‌ها و لبخندهایی که در صورت آدم‌ها شکل می‌بست. ساعت‌ها منتظر ‌آمدن ‌ایلمان ماندم. ولی هیچ‌کس سراغم را نگرفت، وقتی از تشنگی و گرسنگی مثل گلوله خودم را جمع کردم؛ در ...

  • رمان حزین
  • طیبه حیدرزاده
  • آرزو توکلی
  • تعداد صفحات : 468
  • عاشقانه / اجتماعی
  • بازدید: 19646
ادامه و دانلود

معرفی داستان: دانلود داستان کوتاه شهر فرنگ _ این داستان روایتگر مردی بی‌خانمان است که درگیر باری تظاهر می‌شود. حال در میان گیر و گرفت روزگار، چرخ گردون تا می‌تواند او را به گردش درمی‌آورد تا با یک سرگیجه‌ی عظیم، زمین بخورد. این بین، مواجهه با کلاهبرداری مرموزی از یک جواهری فروشی، داستان را تحت‌الشعاع خود قرار می‌دهد‌   دانلود داستان کوتاه شهر فرنگ   قسمتی از داستان: یکی در لای انگشتان دست راستش چهار سیگار روشن را همزمان دود می‌کند و دیگری از شدت مطالعه سر به دیار جنون نهاده و با خود حرف می‌زند... به‌راستی مرز میان جنون و عقول کدام‌ است؟! بگذریم. گاهی عادات و رسوم اجتماعی و حتی حرکاتی که ناشی از هیجانات درونی به آدمی دست می‌دهد مثلاً بعد از تماشای مسابقه ...

  • داستان کوتاه شهر فرنگ
  • حمید درکی
  • ستاره سیاه
  • تعداد صفحات : 15
  • اجتماعی / عاشقانه
  • بازدید: 1613
ادامه و دانلود