خلاصه رمان : دانلود رمان سلفی دردسرساز پاشنه ی کوتاه کفشش که روی آخرین پله نشست، سری که به سرعت وارد کلاس شد را هم دید! عینک کائوچویی مشکی اش را با انگشت، بالاتر کشید و مثل همیشه، آرام قدم برداشت. هر چه قدر به در کلاس نزدیک تر می شد، صدشا ها هم ارام تر به گوشش می رسید. نزدیک در، نفسش را عمیق بیرون داد و با یک بار پلک زدن وارد کلاس شد، چهارده نفر، دانشجوی ترم آخر عکاسی، همه ایستاده بودند و جز صدای پاشنه های کفش او، صدای دیگری در کلاس نبود. وقتی کنار میز ایستاد، کیف سامسونت مشکی را رویش گذاشت و به سمت دانشجوها برگشت: بشینید. در یک لحظه، سکوت تبدیل شد به صدای کشیدن صندلی ها ...
