مقدمه: دانلود مجموعه دلنوشتههای دلاور شامات _ نیمه شب، خورشید خواهشوار اصرار به آمدن داشت. خواب ملتمسانه چشمان خسته را تَرک گفت. وطن، آرام اشک شوق میریخت؛ از صدای گریهاش بیدار شدم! زمینِ به هم ریخته، در اوج آشفتگی سکوت کرده بود. آسمانی شده بودی...! دانلود مجموعه دلنوشتههای دلاور شامات قسمتی از مجموعه: گاهی وقتها، پرپر شدن یک گل حماسه میآفریند؛ اما با پرپر شدن تو، تازه یاد گرفتیم... حماسه چیست! *** در آن شب تاریخی، زیر گلولهی دشمن، دلگیرتر از بدن نیم سوختهات، قرآن کوچکی بود که صدای ذکر گفتنت دانلود مجموعه دلنوشتههای دلاور شامات هنوز از لای آن، خدا را صدا میزد. *** وقتی کسی از سفر میآید، در کوچه پس کوچهها آمدنش را جار میزنند. برای اولینبار بود که میدیدم این اتفاق، وقت رفتن کسی رخ دهد! تو که رفتی... عجیب آوازهی رفتنت همه جا سر زبانها ...