خلاصه: رمان عاشقانه به فصل قبلی (عمارت خون) مرتبط میشه و باید اول رمان عمارت خون خوانده بشه چشمانش را به ارامی و البته به سختی باز کرد . کمی که گذشت همه چیز در ذهنش نقش بست ... آن شش نفر ، درگیری بین آنها ، خوردن خون دختری به اسم هلیا ، کشته شدن او توسط دختری به نام نفس و مرگ او ...، اما حال دوباره زنده شد ، فهمید که تکه چوبی از سقف بر تنش افتاده و لبانش بر زمین که خونی بود برخورد کرده است .اما حال دوباره زنده شد ، هه داشت آن ۲۴۶ سال زندگی را از دست میداد ، از جایش بلند شد و رفت تا کمی از خون های بیرون تغذیه کند ، هنگامی ...
