معرفی رمان: خلاصه: آن اتفاق، همان اتفاقی که نباید میافتاد و افتاد، همانی که باعث مرگ یکیشان شد، ظاهراً حادثهای بیش نبود؛ اما چه کسی دید؟ چه کسی زوزههای چشمان پلید را شنید؟ که پوزخندهای مرموز پشت این حادثه را دید؟ باور بر این بود که دیگر تمام شده، دیگر نزاعی نخواهد بود؛ ولی آن اتفاق شروع دوره جدید بازی بود، بازی که مرحلهبهمرحلهاش با نفرت بنا شد و منجر به مرگ او و برافراشته شدن پرچم فراق بر روی قله عشق شد! رمان بخت سوخته قسمتی از رمان: درحالیکه یک چشمش به جاده و یک چشمش روی بکتاش بود، با سرعت رانندگی میکرد. دستش روی شانهاش بود و قطرات خون همچو جویبار از لابهلای انگشتانش به سمت ساعدش پیشروی میکردند و آستین لباس سفیدش ...
