خلاصه رمان : دانلود رمان خانم زبون دراز من حال اين پسره ي يالغوز نگيرم دريا نيسم اقيانوسم اِاِاِپسره ي سه نقطه برگشته به من ميگه بيا فرقونت جمع کن خوب شد جوابش دادما منم گفتم خوبه من همين فرقون دارم حالا اينجاي ماجرا آقا ديدم ريموت زد رفت کنار يه کوپه وايساد به به عالم ضايعگي خودش هوايي داره واي ياد پوزخندش که ميفتم ولي من بادي نيسم که با اين بيدا بلرزم اَي ددم ياندي اِشتب شدا خلاصه منم پوزخند زدم به ماشينش اشاره کردم و گفتم باشه بابا فهميدم تو هم فرقون داري تا اينو گفتم مث خر وحشي اهم اهم گاو وحشي شد يا حضرت هاشم گفت به ماشين من ميگي فرقون گفتم اِوا ببخشيد گاري خوبه ديگه مهلتش ندادم ...
