خلاصه رمان : دانلود رمان بارکا نفسی عمیق کشیدو سیگار روشن شده را میان دو انگشتش گرفت نگاهش را به آسمان دوخت و نفسی دیگر سر داد به منظره روبه رویش نگاه کرد که در حال طلوع آفتاب است و شروع روزی تلخ و پر تنش برای خانوادهاش! از بالای پرتگاه به دریای زیر پایش که موج ها با تمام قدرتشان به سنگ ها بر خورد می کنن نگاه کرد و پک عمیقی به سیگارش زد. نمی دانست چه حسی دارد بر روی زانوهایش نشست و گل کوچکی که در گوشه ای بود را کَند. گل را چند بار در دستش چرخش داد به منظره روبه رویش نگاه کرد که در حال طلوع آفتاب است و شروع روزی تلخ و پر تنش ...
