به که بگویم قلبم را پس نمیدهی؟به که بگویم دگر تاب این بیقلبی را ندارم؟!آنها هم بیرحمند!درست همانند تو که قلبم را با اجازه برداشتی؛ولی بیاجازه آن را پس نمیدهی.قبل از آنکه نیست شوم،قلبم را پس بده! من برای زنده ماندن نه؛ برای عشق ورزیدن به تو میخواهمش! *** قلبم را پس بده! مگر من چه گناهی کردهام؟! من فقط میخواهم که دوباره دوست بدارم؛ و دوباره دوست داشته شوم! قلبم را پس بده! قول میدهم که دیگر چیزی طلب نکنم... . *** آخر این انصاف است که او قلبم را پس ندهد؟! کدام قانون این حق را به او میدهد؟ چه کسی این قانون را نوشته است؟ آنکس که این قانون را نوشت؛ خودش احساس نداشت؟! *** بر روی تاب نشستهام و مرا هول میدهی! موهایم در هوا میرقصند؛ از شادی قهقهه میزنم؛ اما تو با بو*س*هات ...