دانلود رمان قهوه ی آشنایی با صدا هایی که میشنیدم سرم رو از رو بالشت بلند کردم لنتی مثل اینکه باز هم اخر هفته خوبی ندارم اخه چراپاشدم رفتم بیرون از اتاق تا برم صورتمو بشورم دیدم بله باز هم ننه بابای من باهم دعوا دارن داداشمم هی نگاشون میکرد و ناخوناشو میجویید کی میخان تموم کنن نمیدونم بعد ۱۹ سال هم دست بردار نبودن رفتم تو دستشویی و دست صورتمو شستم اومدم بیرون برا خودم چایی ریختم ب بحثشون نگاه کردم بابام: چیکار کنم کار نیست چیکار کنم تو میگی موافقت کردم انقدر بی صدا بازی میکردیم که بابا نیاد دعوامون کنه یاد بچگیام افتادم حتی اجازه نداشتم با دوستام بازی کنم خیره شدم ب دیوار روزا برام عین یه فیلم گذشت ...