خلاصه: دانلود رمان تانیا با بدبختی چشمام رو باز کردم و روی تخت نشستم. خب سپیده بگو چیشده؟ مهمون داری. کی هست؟ باید خودت ببینی. باشه تو رو برو من حاضر میشم میآم.سپیده که رفت منم به سرویس بهداشتی رفتم و پس از کارهای مربوطه از سرویس اتاق خارج شدم. لباس خوابم رو با یه سارافون آبی عوض کردم، موهام رو با عجله شونه زدم و از اتاقم بیرون رفتم تا بفهمم این مهمون کی هست. به سمت پلهها رفتم، پایین رفتن از این پلهها واقعا کار وقت گیریه و آدم رو اذیت میکنه، باید حتما به بابا بگم یه فکر درست و حسابی بکنه. - عمه. - صدبار گفتم به من نگو عمه، احساس پیری میکنم. سپیده با حرص گفت: - باشه بابا، حالا بیا این رو ببین. پشت سر ...
