خلاصه:
رمان پلیسی و معمایی که که انتظار شما از یک رمان پلیسی را بر اورده خواهد کردبعدم بدونه اینکه منتظر حرف دیگه ایی باشم اومدم بالا خونه منو داداشم یه خونه دو طبقه تو بهترین محله شهر ونکورکانادا هست قبلا تورنتو زندگی میکردیم پنح سال اول ولی بعدش بخاطر کارطبابت ارتان به ونکور اومدیم اونم بخاطر کار ارتان که تونستیم اینجا زندگی کنیم
وگرنه اصلا نمیدونم بابامون میدونه زنده هستیم یا ن ارتان که میگه به فکرمون هست ولی
من که فقط به اندازه ده سال بابامو شناختم مامانم بخاطر بیماری مرد وقتی
خیلی بچه بودم رسیدم اتاقم یه اتاق بزرگ با دکور سیاه بخاطر اینکه همیشه دور اطرافم پسر ومرد بودن زن
فقط خدمتکار بود که اجازه نزدیک شدن به منو نداشتن ...