نتایج جستجو :

در دنیا،قصه‌های دلتنگی بی‌شمارند! بی‌شمارتر از آن‌که فکرش را کنی! گاه می‌آیند و خنجر تنهایی را بر گلویت می‌گذارند. گاه هم همچون امشب،تو را میان سیلی از باران رها می‌کنند. سیلی که تو را به ژرفای تاریکی می‌اندازد و چه بی‌رحمانه، به تو ریشخند می‌زند!آری! قصه‌های دلتنگی بی‌شمارند... . هرکدام از پارت ها سبک متفاوتی دارد!  *** بیا و ببین چگونه در دریایی از بودن‌ها یا نبودن‌ها، اسیر رهایی گشته‌ام! هست و می‌بیند. همراهی هم می کند؛ اما! من هر روز طعم گس نبودنش را به کام خود و آرزوهایم می‌کشانم... . بازی تقدیر را بنگر! نبودن‌هایی که دلم را سخت بی‌قرار کرده است و قلبم بی‌امان بر وجودم می‌کوبد... . نبودش چقدر روزهایم را بیشتر از شب‌هایم دلتنگ کرده است! من هم میان این‌همه واهمه، مدام فریاد ...

  • دلنوشته‌ی مغلوب
  • Dizzy (خانم گیج)
  • like_moon
  • تعداد صفحات : 16
  • تگ: منتخب
  • بازدید: 2032
ادامه و دانلود

این‌ها همه تقصیر کیست؟ من؟!آری! همیشه مقصری در میان است و او منم. بزرگترین جرم من این است که به این دنیا پا نهاده‌ام! با آمدن من، زندگی دیگران هم پر از درد و مشکلات شد. شاید اگر منی وجود نداشت، این‌گونه نبود. من اضافی‌ترین ترکیب زندگی‌ شان هستم! اشک‌هایی که از روی گونه‌هایم سرازیر می‌شود، معنای واقعی درد است! دردی که از زخم کهنه‌ای، هر چند سال یک‌بار برمی‌خیزد... درست همان شبی که تو را از دست دادم برای همیشه! از آن شب بود که سالگرد بدبختی‌ام را عزا می‌گیرم...​ *** قدم از قدم که بر می‌دارم، به دریا نزدیک می‌شوم. من در هیچ و پوچ غرق می‌شوم! این حس پوچی مرا خواهد کشت! این حس مقصر بودن، یعنی قطع امید از همه‌ی اتفاقات ممکن...​ *** مرا ...

  • دلنوشتهٔ جرمش زنانگی بود
  • عارفه حمزه
  • رها
  • تعداد صفحات : 11
  • تگ: محبوب
  • بازدید: 1435
ادامه و دانلود

 گلویم بغض بدی دارد، بغضی که با برگشتن به خاطرات هم نمی‌شکند.دلم تنگ است... .سردرگمم!نمی‌دانم چه راه حلی را پیش بگیرم!پس می‌نویسم و به خودش تقدیم می‌کنم... .شاید بگویید حماقتِ محض است، اما من می‌گویم تنها راهی است که آرامم می‌کند.خاطره‌هایمان یادت هست؟می‌خواهی یادآوری کنم؟فقط مشکل این‌جاست که نمی‌دانم از کجا باید شروع کنم! از دوران کودکی؟ یا از آخرین خاطره‌ی شاد دوسال پیش‌مان؟!​ *** در حال نبش قبر خاطراتم هستم... . و تو در آن بین مانند الماسی درخشان لا به‌ لای خاطراتم می‌درخشی و خودت را به من یادآوری می‌کنی! نمی‌دانی که هر لحظه در خاطراتِ تواَم با تو هستم؟​ *** یک نفر با خنده به من گفت: - «نود و پنج درصد در رویا زندگی کن، و پنج درصد بقیه را در واقعیت!» فقط سکوت ...

  • دلنوشته‌ی بغض تنهایی
  • مریم یونسی
  • غزل زندی
  • تعداد صفحات : 18
  • تگ: محبوب
  • بازدید: 1544
ادامه و دانلود

دختری زاده شد از دل آتش.برون آید از او کینه و خشم. آرزویش مرگ. دلش تنگ...این رسم یا مکر زمانه است که هر آنچه بخواهی زمانی یابی که دگر نخواهی.من در هیچ، هیچ شده‌ام. سرگرم خویش ز غم، گیج شده‌ام. گذرم دریچه ز عشق، پیر شده‌ام. آدمی یک بار زندگی می‌کند؛ اما بار‌ها می‌میرد. من خود دیدم کالبدم را شکافتن را. من خود دیدم رفتنم را. *** آه می‌کشم تا غبار غم باز در خانه‌ام ننشیند. آه می‌کشم تا باران هوس باریدن بکند. آه می‌کشم تا چلچله پیغام من را به گوهر مقصود برساند. *** گمانم که دلم دل نیست دیگر. خاکستری بیش نیست دلم. گمانم که آدمیّت را به خاک سپرده‌ام. جسمی بیش نیست دلم. *** به آسمان بگو بگرید تا آتش درونم را خاموش کند؛ قبل از آن‌که موسم دیگری ...

  • دلنوشته نخستین کالبد
  • تیام
  • آرین
  • تعداد صفحات : 12
  • تگ: محبوب
  • بازدید: 1824
ادامه و دانلود

نگاهم را که لابه لای شهر می‌لغزانم جز سیاهی، تنها سیاهی نصیبم می‌شود! وفاداری سگان شهر افسانه شده است، انسان‌هایش که دیگر کشک! فانوس‌های کوچه‌های شهر خوابند و کسی دیگر نای ندارد فانوس‌های خاک خورده را روشن کند... دریغ از یک قاشق چایخوری نور! همه را جذام ماتم بلعیده است! دریغ از لبخندی گرم... دریغ از عشقی صاف... دریغ از زندگی... دریغ از زندگی! راستی گفتم زندگی! خدا بیامرز شده‌ها که دیگر دریغ ندارند! هی! خدابیامرزدت زندگی! *** خدابیامرزد انسان را، موجود خوبی بود! غذایش را می‌خورد، سرش در آخور خودش بود... . شکم هر کسی را هم که می‌خواست بدرد قبلش یک ندایی می‌داد! *** خدا بیامرزد زمین را! سیاره بدی نبود امّا نمی‌دانم چرا حماقت کرد و گفت بگویید آدم‌ها بیایند... *** خدا بیامرزد ضحاک را، لااقل انتهایش پشیمان شد! این‌جا خون آدم‌ها را که می‌مکند... ...

  • دلنوشته فانوس‌های این شهر خوابیده‌اند
  • روناهی بازگیر
  • م. عبدالله زاده
  • تعداد صفحات : 15
  • تگ: منتخب
  • بازدید: 1274
ادامه و دانلود

کجاست آن پرنده‌ی جادویی که مرا بر بال‌های خود بنشاند تا با هم به اوج آسمان پرواز کنیم، و در دل شب از نظر پنهان شویم؟ برویم کنار همان ستاره‌ای که نامش سهیل است. به زاری از ته دل یک خواهشِ نالان کنم که بگیرد دست مرا؛ تا من هم سوار بر دنباله‌ی او پرواز کنم به زاری از ته دل یک خواهشِ نالان کنم که بگیرد دست مرا؛ تا من هم سوار بر دنباله‌ی او پرواز کنم... .   *** هنوز هم در این رویا که باز تو را از نزدیک ببینم و تو باز به چشمان من خیره شوی و دوستت دارم را در گوشم نجوا کنی، سَر می‌کنم.آری به راستی دیوانه‌ام که هنوز هم تو را بخشی از رویای خود میدانم! *** دلم ...

  • دلنوشته رویاهای تلخِ نرسیدن
  • نرگس برزن
  • صبا عباسی
  • تعداد صفحات : 12
  • تگ: منتخب
  • بازدید: 1610
ادامه و دانلود

مدت‌هاست که در باور من، خورشید از غرب طلوع می‌کند و در شرق، به فراموشی مطلق سپرده می‌شود؛ سیرت، هر چه که باشد، پشت نقاب صورت جا می‌ماند و این ما هستیم که بی‌بهانه، دل به صورت اتفاقات می‌سپاریم. اطمینان دارم در چنین جهانی، احمقانه نیست اگر بگویم: «سفید، سیاه ترین رنگ است». زندگی ما پر شد؛ از همه‌ی آن آدم‌های به ظاهر عاقلی که به جُرم جُنون، در قفس زندانی‌مان کردند؛ سالیان سال، ما را محکوم به فنا خواندند و در تاریکیِ بی‌انتها، رهایمان کردند. اما غافل بودند از این‌که: «عشق»، زندانبانِ ما دیوانه‌هاست. *** «لاجوردی» من درست به اندازۀ یک دنیا، تنها راه رفتم؛ چون در روزی که به یاد نمی‌آورم کِی بود و کسی که به یاد نمی‌آورم چه کسی بود، برایم نجوا کرده بود: «خوشبختی ...

  • دلنوشتهٔ سفید، سیاه‌ترین رنگ است
  • *AFSOON*
  • zandex
  • تعداد صفحات : 27
  • تگ: منتخب
  • بازدید: 1747
ادامه و دانلود

تو مي‌روي و مي‌روي و مي‌روي...و بگذار پوزخند آخر را من نصيبت کنم!به خيالت رفتي و مرا با روح مرده و قلب تکه‌تکه شده‌ام جا گذاشته‌اي؛اما، بازي آخر را باختي! چون نفهميدي آن‌قدر خودم را به تو کوک زده‌ام که رفتنت، هست و نيست مرا مي برد...!چيزي براي جا ماندن نيست!نبودنت مرا به آن جا کشانده است که هر بار ابر تيره در آسمان مي بينم، قسمش ميدهم نبارد! مبادا باز بوي نم خاطرات بلند شود...!? *** مي‌داني جان من؟! عجيب نيست که صبح‌هايي که بيدار مي‌شوم را با چشمان خون شده آغاز مي کنم؛ من عادت دارم شب‌هاي بي تو ساعت‌ها خواب پياز خُرد کردن بببينم!?  *** زماني که رفتي، بهار هم رفت! و من حالا سال‌ها است در زمستان مانده‌ام! نگاهم به آخرين آدم‌برفي در حال ...

  • دلنوشته ویران دل است
  • روناهی بازگیر
  • zandex
  • تعداد صفحات : 14
  • تگ: منتخب
  • بازدید: 1246
ادامه و دانلود

شاید اگر قلب جای عقل بود می‌ایستاد! چون تحمل این همه رنج و جنجال را نداشت.و امروزه،ما انسان‌ها در رنج استیصال هستیم!می‌دانم او رفته است می‌دانم او حسِ خاصی به من ندارد ولی... بیایید عاقلانه فکر کنیم! او حق من است! او نمی‌تواند برود و من را میان حجمِ عظیمی استیصال رها کند! استیصال: درماندگی​ درمانده می‌زنم پرسه در خیابان خسته، می‌شوم آشفته در نبود تو و استیصال منِ وابسته!​ *** بغضِ کهنه‌ام را کجا نهانم! از کجا روم از چه گذر کنم تا به دست آورم لحظه‌ای طمینانه؟!​ *** گاهی وقت‌ها... . انگار مغزم را می‌شکافند و هزاران درد و بدبختی را در آن جای می‌دهند! چه کنم با این دردها... . چه کنم با این درماندگی! آن‌قدر که خسته‌ام می‌ترسم روحم پر بکشد و جسمِ خسته‌ام تنها شود!​ *** استیصال واژه‌ای مبهم است! همه‌ی انسان‌ها، از درد ...

  • دلنوشته استیصال
  • ستاره لطفی
  • ش.روحبخش
  • تعداد صفحات : 17
  • تگ: محبوب
  • بازدید: 1801
ادامه و دانلود

کار دله!نمی‌شه کاریش کرد...یک روز دلت پر می‌کشه واسه دیدنش،یک روز فقط منتظر شنیدن صداشی،روز دیگه فقط می‌خوای اسمش رو بشنوی،و یک روز حتی سایه‌اش رو هم نمی‌تونی ببینی!اشتباه گفتم! کار دل نیست؛ کار آدماییه که با قلب بقیه بازی می‌کنن...!​ ای کاش زندگی، ‌جور دیگری بود! این‌قدر حسرت توی دلش نداشت، این‌قدر «ای کاش» توی وجودش نبود، این‌قدر آرزوهای نرسیده به خودش نمی‌دید... خدایا می‌شود زندگی کردن کمی آسان‌تر باشد؟! *** برایت می‌نویسم؛ آن‌قدرکه قلم خسته شود از نوشتن! آن‌قدر می‌نویسم تا فراموش نکنم، فراموش نکنم با تو چه کسی بودم؛ بی تو به چه کسی تبدیل شدم! بگذار بنویسم از تو، آن‌قدرکه دستانم، از خستگی بلرزد و چشمانم، تَر شود از ندیدنت! خسته ام! تنها برگرد! *** دوستت دارم! آن‌چنان که آفتاب می‌سوزاند... آن‌چنان که دریا غرق می‌کند... آن‌چنان که قلبم می‌تپد... آن‌چنان که چشمانم ...

  • آهی
  • م. عبدالله زاده
  • م. عبدالله زاده
  • تعداد صفحات : 12
  • تگ: منتخب
  • بازدید: 1476
ادامه و دانلود