در دنیا،قصههای دلتنگی بیشمارند! بیشمارتر از آنکه فکرش را کنی! گاه میآیند و خنجر تنهایی را بر گلویت میگذارند. گاه هم همچون امشب،تو را میان سیلی از باران رها میکنند. سیلی که تو را به ژرفای تاریکی میاندازد و چه بیرحمانه، به تو ریشخند میزند!آری! قصههای دلتنگی بیشمارند... . هرکدام از پارت ها سبک متفاوتی دارد! *** بیا و ببین چگونه در دریایی از بودنها یا نبودنها، اسیر رهایی گشتهام! هست و میبیند. همراهی هم می کند؛ اما! من هر روز طعم گس نبودنش را به کام خود و آرزوهایم میکشانم... . بازی تقدیر را بنگر! نبودنهایی که دلم را سخت بیقرار کرده است و قلبم بیامان بر وجودم میکوبد... . نبودش چقدر روزهایم را بیشتر از شبهایم دلتنگ کرده است! من هم میان اینهمه واهمه، مدام فریاد ...