خلاصه رمان : دانلود رمان اجتماعی بعضی رابطه ها نه عادته،نه عشق،نه دوست داشتن،چیزی فراتر از این هاست،نه تو برای او میمانی،نه اوبرای تو،اما هر دوبی هم نمی توانید بمانید... و این دردناک ترین رابطه دنیاست!جالب بود که هیچ کدام ازحرف های محراب هویداراخشمگین نمی کرد،حتی بااین که امروز به قوله ملکی ازدنده ی چپ بلندشده بود!هویدا-توخیلی نترسی پسر!آدمای نترس بیش تربه ذائقه ی هویدا خوش میان تاهری،صابر! امرکنین!-اتاق هویداروآماده کن خیلی وقته که ازش استفاده نکردم.. چشم قربان! آرام به اونزدیک شدآن قدرکه صدای نفس های خشمگین محراب رامیشنید،طوری که فقط اوبشنودگفت-میتونی جسارتت رو،وحشی گریت روتوی یه جای خلوت تربهم نشون بدی،حیف نیست وقتی داری باغرورنطق می کنی باهم تنها،بدون هیچ مزاحمی نباشیم؟ می خوای لذت ببری؟من همینجوریشم دارم لذت میبرم!هویدا.. خفه شوووو!اسم منوبه اون ...